Friday, March 31, 2006

©  اگر از احوالات من خواسته باشی
باید برایت بگویم از
قلبی که مست است
کبدی که خسته است
ریه ای که در فهرست مخارج ماهیانه نوبتی ندارد
و گوشی که به تنهایی جور خماری هم دستانش را میکشد
شبها،
یله در تماشاخانه ای
که صدایت یگانه بازیگر همه ی پرده های آن است

©  او(س):
"دوستت دارم" را
مثل آب خوردن
به همه کس
میتوان گفت
جز آن کس
که دوستش داری

©  لعنت بر او که فاصله را آفرید
و سلام بر او که نفرت از فاصله را در من بیدار کرد

Thursday, March 30, 2006

©  خ سین ت ه
سین ر فاصله دال ر دال
چراغارو خاموش کردی هانی؟

©  سلما خانوم من امشب میخوابم زیر گذر دمرو
بلکه تو بیای رد بشی
خوب؟

©  احد آقا میگفتش که
یه سلما خانومی هست که وقتی کمر آدمو ماساژ میده
همه ی دردای دنیا فراموش میشن

©  این چیزه بود که منفجر شد و دنیا بــــوم کرد و پدیدار شد
هی صحنه ی بر عکسش میاد جلوی چشم من امشب
یه مـــوب خفیفی میکنه و دوباره میشه همون Logos بی پدر مادری که بود
بعضی وقتا بعضی چیزا بهتره جلوی انفجار خودشون رو بگیرن
اصلا زیبا نیست که یه نفر بزنه به سرش و منفجر بشه
بعد هر تیکش بشه یه چیز دری وری مثل تو و بیاد بین دو تا لپ باسن یه تیکه ی بد بخت دیگه مثل من
و هی وول بخوره، وول بخوره، وول
شب به خیر

Sunday, March 26, 2006

©  خواب دیدم
در تراس اتاقت نشسته بودیم
دستگیره ی نرم عشق مهربانت در دستم بود
هوا خنک بود و پیراهن نمناکش بوی همخوابگی با رگبار بهاری میداد
او ژولیده و رسوا و زیبا بود،
درست مثل ما

در خواب رگبار را ندیدم
آخر موقعی که آسمان وحشی بود و تن نازک هوا را با شهوت خیس میکرد
من از او وحشی تر بودم و
تن تو از تن نازک هوا شهوت انگیز تر بود

حالا همگی آرام گرفته بودیم
ریه های ما پر میشد از رسوایی هوا و
او آغشته میشد از سیال عشق و شهوت ما

تاریک بود و لبخند کجم را نمیدیدی
لبخندی که از مکیدن سر انگشتانت به جای میوه ها، کج شده بود

خواب دیدم در تراس اتاقت نشسته بودیم
در جذبه ی آرامشی
که ابرها به آن حسادت میکردند

Friday, March 24, 2006

©  برای سوراخ شلوارت اسم های زیر رو کاندید کردم
زودتر یکیشو انتخاب کن و اون سوراخ با شخصیت رو از بقیه ی سوراخ ها متمایز کن
1- Fast Food
2- Fast Finger
3- Fast Touch
4- Touch Pad
5- Finger Touch
6- Fast Love

©  بعضی ها زیر نور شمع، شام میخورند
بعضی ها حرف های عاشقانه میزنند
بعضی ها تمرکز میکنند

و بعضی دیگر برای همدردی با چشمان گریان شمع،
خونابه و کیرابه راه می اندازند و آه و اوه سوزناکی سر میدهند.

©  طبق آخرین تحقیقات علمی من مشخص شد که آجیل خماری میپراند و سرخوشی می آورد

©  صداقت در انسان ها یا حربه است یا حماقت
اما صداقت ابر انسان،
دستاورد ذهنی است که شنونده اش را مدام تحقیر میکند

©  

your crazy kitten smile

©  شک ندارم که طبیعت روز را آفرید
تنها برای آنکه بدانی شب چقدر زیبا است
و فراموش نکنی که یگانه لذت وجود آدمی دیدن شب است
حتی اگر برای دیدنش، مجبور باشی پلک هایت را به زور چوب کبریت گشاده نگاه داری

Thursday, March 23, 2006

©  میشود کسی را یافت
که به آرامی هوای ساکن شب است در اطراف تیر چراغ برق
و به بی پروایی پشه ی احمقی که هر چقدر کتکش میزنم باز کونش را با بی خیالی میچسباند به شیشه ی مونیتورم
چیزی به یافتنش نمانده
سخت نگیر مرد

©  عطسه پشت عطسه، هاپیــــچووو
هوا پر است از گرده های شهوت
کاش میشد گرده ها را با یک تور گرفت
و زیر ذره بین امضایشان را شناسایی کرد
میفهمی منظورم را؟

©  فکرش را بکن
کاراکتری که استیو مک کوئین در پاپیون بازی میکرد
عاشق یک دختر در سلول مجاور میشد - فرض کردن یک زندان مختلط کار سختی نیست -
فکر میکنی عشق نام برده میتوانست قطره ای از شهوت آزادی آن مرد را خشک کند؟
واقعا اینطور فکر میکنی؟
یک سوال شاعرانه ی تهوع آور:
کدام ارجح است؟
دنیای بی حصار فاقد عشق
یا عشق در حصار
جواب:
این هم شد سوال احمق؟
در دنیای بی حصار، چیزی که به وفور یافت میشود معشوقه است
و چیزی که هرگز دوام نمی آورد،
عشقی است که میخواهد عاشق را تبدیل کند به
یک قابلمه ی ماسیده ی کته ماست

©  کاش برای نگه داشتن یک زیبایی
نیاز به دیالوگ های زیبایی شناسانه ی تکراری نبود

Wednesday, March 22, 2006

©  چند روزی است دلم خواسته از دیوار زندگی بالا بروم
هی خودم را تصور میکنم در حال بالا رفتن
خیلی لذت بخش است
خیلی لذت بخش تر از عبور و مرور های معمول از آن دروازه ی مسخره
از میان آدمیان چه کسی هست که قلاب بگیرد برایم؟

©  پیش از آغاز شدن لذت آشنا
یک لحظه خودم را میبینم با دست ها و لباس های خونی و چشم های بی احساس،
که ایستاده ام بالای سر لاشه ای که شبیه من است
چاره اش یک فشار چشم است و یک مشت که فشرده میشود
باقی لذت است و قدرت
تا خواب بیاید و من و لذت را با خود ببرد
و تمام شود یک روز سرد دیگر
که استخوان هایم را برایش هیزم کردم

©  اشکال کار که میدانی کجا است؟
همان جایی که از دندانش گریز نیست
نه او را از دندان
نه دندان را از نرمی اش

©  کشش گونه ای انرژی نامرئی است که در عده ای هست و در بعضی نیست
در جایی هست و در جایی دیگر نیست
در کاری هست و در آن دیگری نه
اشیاء و کارها که دست خودشان نیست بیچاره ها
اما تو باید تاوان کشش ات را به من پس دهی
تو باید آنقدر توسط من ساویده شوی تا مثل کشش ات نامرئی شوی
تو بایــد

Monday, March 20, 2006

©  Masturbation بر دو نوع است
نوعی که قدری اسپرم هدر میدهد
و نوعی که بر باد میدهد دنیایی از انرژی و زیبایی را،
همان که میتوانست یک زندگی را عوض کند
اگر یک زندگی را نه
یک روز را
یک ساعت را
یک دم را

سوراخ توالت خانه ی ما پر است از پروتئین و اعجاب
پر از زندگی
پر از من

©  از خواب پریدم
پوستم انباشته بود از قطرات کابوس شب گذشته
ترسیده بودم، یادم بود
کمی به قیافه ی دنیا خیره شدم
و یادم آمد کابوس های پر رنگ تر و جاندار تری را
که نه در خواب،
که در بیداری کامل و هشیاری تمام دیده بودم
آنگاه با خیالی آسوده
قطره ها را سپردم به دست آبی که می آمد از آسمان
پلک های برانگیخته را به هم فشردم
و کابوس را که سوار بر حباب های سفید کف به زمین حمام فرو میرفت
به خواری
بدرقه کردم.

Sunday, March 19, 2006

©  آن اسب آبی لزج را یادت هست که نفرتم را بر می انگیخت؟
دیگر نفرت بر انگیز نیست،
حتی میتوانم بگویم زیباترین موجود براق و لزجی است که به عمرم دیده ام
صدای مالیده شدن پاهایش به هم
همان صدا که میدانی چقدر حس حیوان کشی ام را پر رنگ و کلفت میکرد
چند روزی است تفنگم را پشتم پنهان میکنم و از او میخواهم برایم راه برود
چشم ها را میبندم و میشوم گوش خالی
زندگی عجب گردشی دارد






سفر مورد علاقه ام
از سر بلند ترین انگشت پایت آغاز میشود





چه کس میخواهد عدل بگستراند
در پهنه ای که قهرت را به شهوت میخوانم

Saturday, March 18, 2006

©  شب دراز است و پر از درز
زور تو زیادتره یا زبری من؟

©  نازمو نکش
نازمو بخور
تا منم کیرتو بخورم


شب کوری من تو را میجوید به دست
نمیخواهی سر به سرش بگذاری؟


او سرش را کج میگیرد و آسمان را نگاه میکند
لبخندی دارد که کمانش از گوش تا گوش میرود
چند دقیقه پیش از آنکه رنگین کمان شادی گوش هایش را به هم بدوزد
چشمانش را میبندد
میدانم چرا این کار را میکند
خوب میدانم


برویم برایت کفش بخریم
هیچ تفریحی مثل دیدن پاهای مردد تو لذت ندارد

Thursday, March 16, 2006

©  و پشم هایت با من گفتند
که فردا روز دیگری است

فاعل: سوزیده
مفعول: سوزی

©  نمیدانم موضوع را چطور برایش تعریف کنم که کمتر ناراحت شود
1- یک گربه ی وحشی افتاد روی من و بعضی از نقاط مرا مکید
2- من افتادم روی یک گربه ی وحشی و او برای تلافی بعضی از نقاط مرا مکید
3- نه او پرید روی من، نه من پریدم روی او، این کبودی ها هم که میبینی توهم است
وای خدایا چه کار سختی.

©  کسی بود
که دیگر نیست
شغل او پچ پچ در گوش من بود
او تمام شب را سخت کار میکرد
او خستگی ناپذیر بود
او کارش را خوب میدانست
همه اش تقصیر این ورشکستگی لعنتی است
که مجبورم کرد گوش هایم را بفروشم
و کارگر هایم را اخراج کنم

©  یک شعله ی کوچک روشن کردم و با فکر هایم دور آن نشستیم
صدای دریا می آمد و آواز خواندیم
فکر ها یکی یکی سنگین شدند و خوابشان برد
آرام و پدرانه یکی یکی شان را بغل کردم و در قبر خواباندم
حال دیگر
ملالی نیست
همه ی ما به آرزوهایمان رسیده ایم

©  شما بگویید
بحران هویت جنسی پر اهمیت تر است
یا غرغر های معمول یک پدر حساس؟
لازم نیست به من جواب بدهید
من خودم جوابش را میدانم

©  بی حواسی پنجشنبه های من، کی از خط پایان خواهد گذشت؟
اوه امیدوارم که تا آن روز چروک نشده باشم

©  

No I'll never get used to not living next door to Alice

Wednesday, March 15, 2006

©  بد اخلاق جان
به یاد بیاور
شبی را که یک در میان برای هم اقرارهای آتشین میکردیم
شبی را که زیر رگبار صدای سگ عشق میباختیم
و شبی را که هنوز نیامده
که با همه ی بد خلقی ات بی تابانه صدایش میزنم
آهای شب! هی!

©  وقتی داری با یه مسلمون عقده ای چت میکنی
یادت نره به Devin Townsend رجوع کنی
ازش 250 گرم Vampira بگیری
بلکه بتونی 2 دقیقه خودت رو نگه داری و کس و کون محمد و خدا و باقی کثافت کاری ها رو به هم نبافی
رسما دیگه غیر قابل تحمل شدن مسلمین
وگرنه من خیلی وقت بود بی خیال عناد شده بودم.

©  هیچ چیز مثل محبت ها و دلرحمی ها و ایثار های مبهم به دنیای آدم ها خیانت نمیکند
مبهم که میدانی چیست؟
مبهم همان است که به انجامش کشیده میشوی،
اما هیچ کدام از غرایز و احساسات و دانسته های شناخته شده ات مسوولیت خواستن آن را به عهده نمیگیرند
باعث تاسف است که این آشغال های بی شناسنامه همیشه پشت اسم های زیبا پنهان میشوند
اسم هایی که زیاد میشنوی شان
عاشقانه، عارفانه، از خود بی خود شدگانه، تله پاتیانه، به دلم افتادانه و ...
اگر نیم نگاهی به انبوه کارهای مبهمت بیاندازی
خواهی فهمید که نه معشوق نواز اند، نه عاشق نواز
نه وجدان نوازند، نه دنیا نواز
نه تداوم می آورند، نه ثبات
و نه حتی یک خاطره ی شیرین که روزگاری بعد بتوانی با لذت نشخوارش کنی
لعنت بر کسانی که دنیای آدم ها را آلوده میکنند،
با سستی ها و ضعف های خوش لباس دلفریب
تف.

اگر میخواهید محبت و ایثار کنید
در کمال قدرت بکنید
و آگاه باشید که آتش آن عشق
از کجای شما بر خواسته است

Tuesday, March 14, 2006

©  من شما را دوست دارم
با ممه
یا بی ممه
ولی خیلی دوستانه و دلسوزانه پیشنهاد میکنم ممه هایتان را هم بازی دهید.

©  "لوند" نام درختی است که سایه اش اعتیاد می آورد
اعتیاد عجیبی است
آنقدر شدید که به اندازه ی جهیدن زیر سایه ی درخت مجاور هم
تاب خماری آفتاب را نخواهی آورد
پس آنجا خواهی ماند تا نوبتت فرا رسد
همان نوبت که شاعر انتظارش را میکشید
بی هیچ خنده ای

©  از خواص لپ تاپ این است که
میتوانی در تاکسی، بدون اینکه توجه کسی را به خودت و خودش جلب کنی
یک ساعت تمام به صورت کاملا مبسوط راجع به ساک زدن و لیسیدن حرف بزنی
البته به شرط اینکه بتونی جلوی تابلو شدن چشمات و چشماش رو بگیری.

Monday, March 13, 2006

©  پنجره ی تاکسی مثل ویترین باربی فروشی های پاریس شده بود
تاکسی کنار خیابان شلوغ پارک کرده بود و
یک دیوانه از خیابان شلوغ میگذشت
عقب عقب میرفت و به ویترین نگاه میکرد
ماشین ها منحرف میشدند و فریاد میزدند
روی پنجره ی تاکسی جای ده تا انگشت کثیف روغنی مانده بود
همان انگشت هایی که دیوانه در حال عقب عقب رفتن انگار که چیزی را گرفته باشد، رو به رویش نگه داشته بود.
شهر شهر فرنگ بود

©  فاصله مان از میلیون ها انگشت دراز تو بیشتر شده
اما هنوز به اندازه ی وقتی که آن مجسمه ی دراز عشق
در منفی دراز متری من بود
به تو حساسم
و تکان هایت را لمس میکنم
عزیزم.

©  پیر دیوسگان گفت چنین:
اول قدم در راه پر رمز و راز دیوسگی این بود که تیره شناسی بدانی
مورچه دیوس بپرسید:
اول مغز آنها را در ماهیتابه سرخ کنیم و به خوردشان دهیم یا بهلیم تا تیره شان بر ما نمایان شود؟
پیر بفرمود:
آنکه تیره اش به یک نگاه نمایان نشود، خودی است
چشمت را سنگ سودا کن
و آنگاه هر کس را به میزان یک Glance مهلت ده
مورچه دیوس شاخکی تکان داد و گفت، تا زمانی که چشمانم سنگ سودا نشده تکلیف چیست؟
پیر انگشتش را زیر گردن کشید و فرمان قتل صادر بفرمود.

این شد که مورچه دیوس، از آن پس مورچه ی قاتل نام گرفت.
آخر او هیچ گاه نتوانست از سودای چشمان سنگی اش یقین حاصل کند.

Sunday, March 12, 2006

©  احیا
دم مسیحایی میخواهد
کسی که از ازل زنده بوده نمیتواند بفهمد
حال کسی را که به دم مسیحایی زنده شده.
حالی است بس خراب

©  بوسه ی آخر همان است که مسیر یابی مرا خراب میکند
بوسه ی آخر همان است که راهم را دور میکند
بوسه ی آخر همان است که مرا شبیه سپور هایی میکند که
از همه ی آپارتمان های یک برج 1000 طبقه عیدی گرفته اند

©  یک نفر هست که نجات میدهد جان مرا و کان مرا
نامش مثل نام خدا جعلی است
اما قلبش مثل قلب خاک حقیقت محض است
دوستت دارم منجی جان و کان
کاش میشد ببوسمت و به یک مهمانی دو نفره بخوانمت

©  من مینوشتم
تو میخواندی

از امشب برای هم سناریو خواهیم نوشت
از این به بعد به هم تقلب خواهیم رساند
چه کسی میخواهد عشقی را خراب کند، که معشوقه اش سناریویی را که خودت نوشتی بازی میکند؟

Thursday, March 09, 2006

©  




Sewing the wounds

©  ساعت 3 ساعت قشنگی نیست
عقربه ها زیادی منظم میشوند
زمان توی ذوق میزند
ذوق مثل عق
عق
عق
عق

©  روح پدرم و روح پدربزرگم و روح پدربزرگت
آمده بودند مثل بد بخت ها به کلمن پر از یخ من حسودی میکردند
به هر کدامشان یک لیوان یک بار مصرف دادم
تشکر کردند و به گورشان برگشتند.

©  همه ی این بی آبرویی ها را کردم که دست آخر
مثل یک تکه کاغذ تی تاپ زیر نسیم سرد بخوابم
و دریغم نیاید از اینکه زندگی سخت خالی است
کاغذ تی تاپ زیر نسیم سرد
به اندازه ی همه ی تلو تلو خوردن هایش خوشبخت است

©  چند قاشق خاک رس خواهم خورد
به یاد گلدان هایی که روزی روزگاری با هم بهشان شاشیدیم
چه زیبا بود کشف شاشدان تو بچه
لابد الان خیلی خیلی بزرگ و خانم شده ای

©  در وضعیت اسفناک
هم تصویر تو زشت میشود هم تصویر او
تصویر آنها هم که پای ثابت زشتی در همه ی وضعیت ها است

در وضعیت اسفناک
نه نوشابه ی تگری خوردن مزاج را تغییر میدهد
نه فکر کردن به یک خودکشی زیبا

در وضعیت اسفناک
مرور خاطرات هم لذتی ندارد
آخر آن خاطرات مال من نیستند
مال من هستند ها
اما
مال "منی" که دیگر من نیستم

در وضعیت اسفناک
رویا هم مثل واقعیت بی رنگ و رو میشود
آن وقت آدم گیج میشود
آخر به مغز آدم یاد نداده اند جور سومی باشد

در وضعیت اسفناک
بهتر است بیشتر از این کاغذ سیاه نکرد و پرده پاره نکرد
.

©  چند شبی است خوابیدن مزه ی سابق را ندارد
شاید به خاطر این لوله های لعنتی شوفاژ باشد که دیگر دارند کفر کمرم را در می آورند
شاید هم این بهانه ی خوبی نباشد، آخر این لوله ها از اول فصل سرد این زیر بوده اند!
در این باره نمیدانم با کدامشان باید مشورت کنم
راستش مشورت کردنم هم نمی آید
آره آره آره خودشه، خیلی گه شدم، امشب و دیشب و خیلی شب قبل از دیشب
خوشحالم که حالم از خودم به هم میخوره
باد نشونه ی تغییر وضع هوا است.

©  این که تو وقتی اینجا رو میخونی چه فکری میکنی یا چه احساسی بهت دست میده اصلا مهم نیست
وقتی خودم حسی به خودم و این مزخرف ها ندارم
نمیتونم نگران عواطف و احساسات تو باشم :)

Tuesday, March 07, 2006

©  به او گفتم که بعد از مدت ها با عث شده ای دلم بخواهد حرافی کنم
به او گفتم لعنت به عشق اگر باعث شود حرف هایت را بخوری
یادم رفت اما، به او بگویم
عاشقت خواهم ماند
به شرط آنکه نا محرم باقی بمانی
به شرط آنکه لذت و گستاخی این گناه گرم و شیرین را
با هیچ حرمتی عوض نکنی

©  و دیگر سکوت
سکوت که معشوقه ی گوش است و
واژه ی توصیف بی صدایی
و تداعی مفهومی آرام و بی رعشه

و دیگر سکوت
لحظه ای که دست از خواستن میکشم
پنجره را تا ته باز میکنم
لباس های اشباع شده از بو و خاطره را
از دسته ی صندلی سرد می آویزم
و به پهلو دراز میکشم
زیر سقف آینه ای
و سقف حامله میشود


و دیگر سکوت
وقتی که
همه ی آنچه که مینوازد جان عبوس را
همه ی آنچه که بیدار میکند سیال درون شریان های مردار را
و همه ی آنچه که رنگ میدهد قاب عکس سیاه و سفید آن سوی چشم را
همه را، یک به یک، از پنجره ی باز به خیابان میریزم و
سقف آینه ای را از بد نامی آشکارش
میرهانم


و دیگر سکوت
حکمتی که گاه به گاه سر و کله اش پیدا میشود
بی آنکه نگاهم کند
رانه هایم را تحقیر میکند
و پوزخند دست نیافتنی اش را به رخم میکشد


و دیگر سکوت
شب است و جیرجیرک ها جیر جیر میکنند
سلول ها خسته به سوراخ هایشان میخزند
و من همچنان نمیتوانم دست بشویم
از آشفتگی و آزاری که همه ی سکوت هایم را آلوده میکند
بافت هایم نخ کش میشوند و
جلادم را با عشقی که هیچ کس را توان آن نیست
میخوانم
میخوانم
میخوانم

همان جلادی که هنوز نتوانسته اند دلم را از او چرکین کنند
هم او که هر شب به عشق ضربه های شلاقش
سکوت را دست به سر میکنم و
برهنه میخوابم

Sunday, March 05, 2006

©  عشق بازیدن با تو صبری است دلخواسته
نه جاری میشوی
نه هجوم می آوری
روشنی و
ژرف
زیبا و آنقدر سرشار
که نمیتوان در عشقت بی حواس شد
عشق بازیدن با تو از جنس غرق شدن و سر به هوایی نیست
باید سراپا آگاهی شد و سرشاری ات را صبورانه تماشا کرد

همگان را میشناختم
انتخاب میکردم
و به خانه ام میخواندم

تو را هرگز انتخاب نخواهم کرد و به خانه ام نخواهم خواند
پاییدن در سرشاری حضورت
مجال
از من
خواهد ربود
میدانم

Saturday, March 04, 2006

©  من Insomnia ندارم
اما سر آن دارم که اتاقم همان اتاق روشنی باشد
که میان هزاران اتاق خاموش
غریبه ی شب گرد را
لحظه ای
نفسی
شب دمی
شاید
خیالاتی کند

Thursday, March 02, 2006

©  تو دمر خوابیده بودی
من مسرور بودم از یک همدستی هوس انگیز
آنها مقصر بودند

تو آواز خواندی
کاکتوس رشد کرد و خارهایش را با لذت در آینه نگریست
آنها مقصر بودند

تو خداحافظی کردی
من دست هایم را نشستم
آنها مقصر بودند


بوی تو می آید.

©  اگر عضو یک گروه تیاتر باشی
ملموس است برای تو بازی در نمایشی که ده روز پشت سر هم روی صحنه میرود
هر روز یک گله تماشاچی می آید و تو بازی میکنی
چیزی در این شغل هست که من زیاد دوستش دارم
آن چیز تقابل دو دنیا است، که یکیشان فرو نشسته و دیگری خروشان است

شاید برای همین است که هر از گاهی در زندگی
خودم را در موقعیت های مشابه قرار میدهم
شاید به این دلیل که لذت میبرم از بازی کردن صحنه هایی
که تنها برای دیگران تازه است :)

زندگی شلوغ و پر هیجان چیز قشنگی است
اما از آن قشنگ تر زندگی تمام شده ای است
که دوست دارد خودش را تکرار کند

من از آن دسته احمق هایی هستم که از تکرار یک زندگی تمام شده غرق لذت میشوند

©  کتری سوت میکشد
کتری همدمی است که دم میکشاند و دم را غنیمت میشمرد
کتری قطاری است که خاطره ی آخرین پل را زنده میکند به دمی
به بخاری
به سوتی
به هو هو چی چی
هو هو ... چی چی

©  اعجاز او هنگامه ی آواز
نه صدای خوش است
نه شعر زیبا
او با هر نت و هجا
بودن را مسخره میکند
هستی را انکار میکند
این است اعجاز پیامبر من
به جای خواندن به خود، میراند از خود و همه چیز
پیروانش را چیزی نمی افزاید
بل همه چیز را از ایشان میستاند و میگوید:
نباشید