Sunday, April 16, 2006
©
آهنگ را و من را و هستی را در دایره ی بینهایت خواهم گذاشت و با لذتی که هیچ کس را طاقت آن نیست تا وقتم در رسد خواهم گشت آهای مبادا دهان بگشایی و شهوت همراهی در این گشتن بی آخر را در کسی زنده کنی مبادا نام کسی را با مهر صدا کنی، آن هنگام که لذت زنده بودن سراپایت را مهر گردانیده مبادا همچون زنبور، اضافه ی شیرینی ات را عسل کنی و در دهانشان بگذاری مبادا چون زرتشت، مار و عقابت را رها کنی و از کوه جاری شوی لذت گسترانیدن و وصف بهشت کردن از ازل سرها را بالای دار برده تو نه منصور حلاجی نه عیسی مریم تو ذره ی کوچکی هستی که زیرکی ات بر ثمر بنشسته و تن بی لباس هستی را دیده ای دور برهنگی اش بگرد و خشنود از سفر جاودانه لب فروبند پایان
Signs of Life - Pink Floyd
Friday, April 14, 2006
©
genie let out of the bottle it is now the witching hour genie let out of the bottle it is now the witching hour
The Gloaming - Radiohead
© جناب آقای پدر اصلا گمان نمیکردم تا این حد شبیه تویی شوم که همیشه نفرت داشتم از تک تک حرکاتت در این میان امیدوارم از آخرین خصلتت بتوانم فرار کنم همان که باعث شد تمام خصلت های دیگر را به یک باره در خاک کنی من تصمیم دارم آن قدر این تن را خسته ی لذت کنم که هیچش به مردشور ها نرسد
© میخواهم به یک Dirty Trip مهمانت کنم اگر هنوز شیفته ی هیجانی ذهنت را خالی کن از جان بسته و با من بیا به سفری که هیجانش پایان ندارد و لذتش کاهنده ی جان است
© دریغم می آید از دوستیمان زندگی به من آموخته بود دل نبستن را و بی بار زیستن را اما نمیدانم چگونه است که از دست دادن جایی که در دلت داشتم این اندازه آزارم میدهد نمیتوانم مثل خیلی چیزهای دیگر لعنتی نثارت کنم و از ذهنم دورت بیاندازم نه میتوانم نه میخواهم نه میشود کاش تو هم این اندازه که دوستت دارم و نبودنت کابوس است مرا داشتی و میتوانستی فراموش کنی. بی تو نیمه شده ام سخت است میفهمی؟ نیمه شدن را میگویم
© حرفی از دهان کسی زمانی شنیده بودم که خیلی آن وقت خوشم آمده بود حرف این بود که با اینکه زندگی را میفهمی، آن را جدی نگیر آنچه نپاید دل بستن را نشاید
© وقتی اثر کند دوباره خواهم نوشت و دوباره خواهم خندید و شاید پاک کنم چیزهایی را که در غیاب اثر آلامیده ام
© رفتن نامه 1
دیشب چمدان ها را در ماشین گذاشتند تعدادشان یکی بیشتر از صندلی های ماشین است گفتم آن نصف نفر را روی پای یکی از آنهایی که عقب مینشیند سوار کنید بی انصاف ها جریمه میکنند، نمیفهمند که در یک خانواده ی گرم، نمیشود نفر را حتی اگر نصف نفر به حساب آید در صندوق عقب گذاشت دارند میروند برای دیدن جای جدید حالا باید 7 ساعتی دور شده باشند، چیزی در حدود 500 کیلومتر، با شناختی که از راننده دارم اگر کمتر نباشد، بیشتر نیست بازی های زندگی دارند بیشتر از حد تحملم میشوند شاید برای همین است که دیشب و شب قبلش خواب دیدم با آن مرده ی آشنا در اتاقی تنها شده ام و هر چه سعی میکنم نمیتوانم از دستش در بروم لعنتی مرده اش هم اندازه ی زنده اش جذبه دارد ش ک س ت ن حسی است که معمولا به آن عادت نمیکنند مگر آنکه تصور دوباره شکستن حتی وقتی دکتر در حال چسباندن تکه های تو است، رهایت نکند شکستن وقتی آنقدر پی در پی شود که زمان و وقت شکست بعدی را بدانی دیگر تن به چسباندن نخواهی داد نقطه
© از نوشته های معتاد همسایه
کم کم بیدار شدن دارد تبدیل میشود به عذابی کشنده از همه بدتر حرارت دیوانه کننده ای است که در پشت تنم می آید و میرود یا باید شب یک وعده زیادتر وردارم یا صبح همه ی بدبختی های زندگی ام را جلوی چشمم تحمل کنم بلکه توانی بجویم و تا کمد لباس ها قدم بگذارم هنوز نتوانسته ام بپذیرم که زیر بالشم نگهشان دارم میدانی وجهه ی خوبی ندارد... آخر هنوز در برابر خودم بی تصویر نشده ام
Thursday, April 13, 2006
© Gloaming آهنگ زمینه ی قدم زدن غروبانه در حضور تو و نیم کیلو چاقاله است.
© نرم صفتی است که از این پس در به کار بردن آن محتاط تر خواهم بود گمان نمیکنم دست هایم دیگر به این راحتی ها چیزی را "نرم" بدانند
پ.ن: زمانی برای مستی دست ها
© خوشرنگ من چه اندازه باید در تو نگریست، تا خستگی کور رنگی آورد و دل کندن ممکن شود
© برای آنکه دلم برای تو تنگ شود لازم نیست سفر کنی کافی است رویت را برگردانی و از خیابان رد شوی دلتنگی تو از لحظه ای آغاز میشود که از بلندی دست هایم دور تر شده ای
Wednesday, April 12, 2006
© گرگ خسته در آغوش خرگوش به خواب میرود و خرگوش بی آنکه از صبحی که دیگر گرگ خسته نباشد هراس کند او را نوازش میکند نوازش میکند نوازش
© تامی خون تازه می آشامد و من تابلت های سفید و خیس را من و او شبهایمان به هم گره خورده دیگر بدون هم کامل نیستیم
© من هیچ ادعایی مبنی بر اینکه آدم پاک و شریفی هستم ندارم اما شکی هم ندارم که پایبندی به تعهد های نانوشته ی گوشه ی ذهن تو، که حتی ذره ای در رفتار خودت هم تاثیر نمیذاشت، شرف به حساب نمیاد مگه اینکه خدا به من قدرتی بده تا بتونم باهاش کف دستم رو بو کنم من خیلی ناراحتم، خیلی بیشتر از اون چیزی که بتونی فکرش رو بکنی خیلی پشیمونم، خیلی بیشتر از اون چیزی که تو ازم انتظار داشته باشی اما هیچکدوم از اینا به خاطر شرف درد نیست که فقط و فقط به خاطر شخص توه شخصی که دوستش دارم و رنجیدنش منو میرنجونه کسی که خیلی بیشتر از همخون هام باهاش احساس همخونی میکردم حیف که یه ابر گنده بین من و ذهن تو قرار گرفته و نمیذاره ببینی که چقدر خورد شدم.
© از اولین سنگ های روشن فکری، فکر میکنم این باشه که فرق آدم با عروسک خیمه شب بازی رو بدونی مطمئنا اگه این فرق رو درک کنی، ریشه بسیاری از پارانویا های ریز و درشت رو کندی و انداختی دور ریشه ی بسیاری از درد های ساختگی، دردهای ایرانی
© امروز روز عجیبی بود همه زن هاشون رو از من میخواستن انگار رو پیشونی من نوشته "خفاش شب".
© اونی که گفته مرد سنگ زیرین آسیاب است، فرق شاش و ویسکی رو از هم تشخیص نمیداده وگرنه نه تنها همچین مزخرفی از دهنش در نمیومد، بلکه به خودش یه لحظه هم اجازه نمیداد تحمل و صبر و توان رو به جنس مرد مربوط کنه شاید هم در دوره و زمونه ی اونها به دلیل نگرش های تخمی تربیتی در خانواده های ایرانی واقعا همچین مساله ای صدق میکرده (دخترا رو از بچگی چل بار می آوردن) ولی الان کافیه یه نگاه به دور و برت بندازی و با صدای بلند بگی: مرد، گندم در حال آرد شدن آسیاب هم نیست
کاملا حق میدم به دخترایی که دلشون نمیخواد ازدواج کنن اضافه شدن یه موجود ریقوی بی دست و پا به زندگی چیز لذت بخشی نیست قاعدتا اونم موجود ریقوی بی دست و پایی که مجبوری ناز و کرشمه و نازک اندیشی هاش رو هم تحمل کنی موجودی که اندیشه ی لطیفش باعث خواهد شد سرعت زندگیت بیاد پایین، مبادا چیزی ترک بر داره مگه مریضی دختر جان یا برو یه گور دیگه شوهر پیدا کن یا آزاد از حمل یه همچین اسباب بازی پر دردسری واسه خودت بگرد و بچرخ و حالشو ببر
توصیه ی اکید من به ننه باباها هم اینه که از پایه باید طرز فکرتون رو عوض کنید اگه دختر داری ولش کن با خیال آسوده بذار به حال خودش بزرگ شه اما اگه پسر داری مواظبش باش یه وقت شاپره نیشش نزنه، تازه اگه شانس بیاری و آل نخوردش
پ.ن: تازه دارم قدر صبوری های تو رو میفهمم دراز عزیزم، چه چیزها که ندیدی و چه چیزها که نشنیدی و چه کابوس ها که برات تعبیر نشدن. من حتی خودم رو در حدی نمیدونم که بخوام به احترام شخصیتت کلاه از سرم بر دارم و تعظیم کنم. واقعا دختر قابل احترامی هستی، خوشحالم که از این سگدونی خلاص شدی و رفتی.
Tuesday, April 11, 2006
© خودپرست خواهم شد اگر بر دستانم بوی تو جا بماند و در کوریدور پیچ در پیچ گوشم صدایت گم شود برای ابد
© امشب تاریکی بوی افراط میدهد بوی خرابی گستاخ و بی ملاحظه است حریمش
اولین شبی است که بعد از بدرود با پاتوق قدیمی دلم خواسته جان سختی ام را محک بزنم تو میگویی هنوز جان سگ دارم؟
© میان پل خاکستری و خاک سبز تو را دیدم با لب های سرخ سرخی لب هایت در گرما بخار میشد و میانه راه را مه آلوده میکرد سکندری خوردنم دیدنی بود در کوری مه سرخ
© شبی را نشانت خواهم داد که دراز است و در آن قرص های سفید چیده اند از سر تا سپیده شبی را که باید تمامش کنیم
© سلام بر پورت بیست و سه دروازه ی آزادی است او
Monday, April 10, 2006
© با تو همخانگی ام می آید با تو به خانه برگشتنم می آید با تو آشپزخانه و حمام و کاناپه ام می آید با تو لباس پرو کردنم می آید با تو بسیار چای خوردنم می آید با تو مسواک و جیش دو نفره ام می آید فکر میکنی باید با تو چه کنم؟
© تو مدیونی به نبضی که در خون من شایعه کرد تو زیبایی
من مدیونم به زیبایی ات که نبضم را وا داشت بهتر بنوازد
ما دو مدیون در هم تنیده ایم من و تو
© i want u to rape me mmmmm i want u to kill me slap me uh baby i love that i want u to ask for it force me hit them mmmmmmmmmmm im so wet baby finger me uuuuuuuuuhhhhhh oooooh im so horny make it harder n harder do it hard when i don expect it i want anal i want u to finger me n do it from behind at the same time make me scream baby i love pleasure after pain uh...i love it.. ill come very fast from behind i want u to come inside i cant stand it anymore :-)))))))) i am not surprised after all its u
© از معدود ظهر هایی است که انرژی شبانه در من بالا زده کمی دیگر نجابت خواهم کرد و بعد چشم هایم را بر روشنی هوا هم خواهم گذاشت و به سراغت خواهم آمد رابط انرژی را در جایگاه ویژه اش فرو خواهم کرد و از تو انسانی خواهم ساخت که عبورش معبر را به رقص وا میدارد
© "اوف" به ملتی گویند که زمانه به عطسه ای ایشان را منقلب کند و زمینه به دهن دره ای در میانه ی انقلاب خوابشان نماید از این ملت دوری باید و پیشگیری شاید هش دار که آنها بر هیچ نپایند جز اوف شدگی بی پایان خویش تا آفریدگار از چرخاندن گردانه فرسوده نگشته ایشان اوف شوند و اوف شوند و اوف شوند
© ای خاک بنشین بر کلاه من بر کفشهایم سر تا پای مرا نشیمن گاه کهنه ات دان باشد خاک خورده و زیبا شود "من" باشد تا درخورد "من"، زیر کاشی های دخمه ی زیبای خانه به دوش را
پ.ن: نوشته شد در روزی که "من" خواست عتیقه باشد
Friday, April 07, 2006
© قربون شکل ماهت برم تلفن زنگ میزنه، این یعنی که اگه منتظر تلفنی، باید گوشاتو تیز کنی نه اینکه بشینی تلفنو خیره نگاه کنی نه اینکه دستتو بذاری روی تلفن و نازش کنی تلفن زنگ میزنه خوب؟
© دنبال یک کتاب آموزشی در زمینه ی آدم ربایی و جعل اسناد میگردم.
© گفته بودی که هر حرف را یک بار بیشتر تکرار نمیکنی گفته بودی مردم مقصر اند که کم حافظگی میکنند گفته بودم با خنده که مردم خریت زیاد میکنند
نگفته بودم اما خریت شیرینی است جای تو خالی
© تنها باسن آدم نیست که گرفتار آسکاریس میشود زندگی هم گهگاه (گهگاه که چه عرض کنم) از این آسیب های بهداشتی میبیند وقتی زندگی آسکاریس بگیرد خوشبختی میشود بازیچه ی دست آن کرموی مریض هر وقت بخواهد میگذاردش روی طاقچه تا نگاهش کنی تا گرفتارش شوی، بیمارش شوی و بعد آن را پشتش قایم میکند و عین موشهای شریعتی میرود و گم میشود
© این هوای لعنتی چقدر ذهن نواز و قلب نواز و تخم نواز شده الان پنجره رو وا کردم، دیدم کوه شده آبی پررنگ خیس درختا، سبز میان رنگ خیس روی قهوه ای خوش رنگ خیس زمین، خاکستری خیس گونه ها، سفید با رگه های سرخابی خیس نوک دماغا، سرد نوک دماغ تو کو پس نکبت؟ نوک دماغت کو که فرو کنی تو لپم و بهم ثابت کنی که یخ زدی دیوس خوردنی من توی قفس کی نشسته الان؟ من باید با تخمه ژاپنی و سیگار عشق بازی کنم؟ تف بیاد اصن جمع کن این هوا رو آقای کارگردان سناریو اصلن مناسب صحنه نیست نویسنده ی تو رو باید تیربارون کرد.
Thursday, April 06, 2006
© برایت گفته بودم از صبر که قلم فراموش شده در آفرینش من است برایت گفته بودم از سیالی که نامش من است و نمیدانم چطور سر از سرزمین آدمیان در آورده است برایت گفته بودم از تو که ژرف ترین و کم فشار ترین نقطه در زندگی یک سیالی و برایت گفته بودم از تو که در من هیزم میکنی و آتش به رویم میپاشی
یادم رفت اما، برایت بگویم از عین و قاف و شین که مرا تا هر وقت بخواهی نگاه میدارد منجمد جنون زده و بلند و پرفشار در حوالی شب های زندگیت
یادم رفت اما برایت بگویم سیال بی صبر منجمد خواهد ماند در آسمانی که زیرش قدم میگذاری بی آنکه صدای ناله ای آسمان را از شغل کثیفش که پنهان کردن است برکنار کند
تا روزی جرقه ی انگشتانت آسمان را به هم زند و سیالی که نامش من است با جنونی که هیچ رگباری را نیست بر ژرف ترین و کم فشار ترین نقطه ی هستی اش بشتابد و بی دریغ و دغدغه فارغ از بی مبالات ترین ادبی که نامش صبر است بر تو پایان گیرد.
Wednesday, April 05, 2006
© تخمم امشب جدی جدی اومد تو دهنم مزه ی تخم میداد دهنم از بس این دربون مارو خندوند کس خل محضه پسر انقدر خندیدن تخمام چار تا شدن
پ.ن: قابل توجه علاقه مندان
© نخواب اومدم نخواب اومدم این مانترای منه باهاش مدیتیشن میکنم
© دربان ساختمان ما به انسان نمیبرد آخر او شب که میشود در راهروها میگردد و صداهایی شبیه زوزه از خود تولید میکند دارم فکر میکنم به چه تیره ای از جانوران تعلق دارد جانوری است غریب من در غربت او بی حیوان دست آموز همسایه میشوم
© اسمشو نبر اسم گربه ی جدید منه اسمشو نمیبرم معمولا تا کون مردم بسوزه
© باور کردنش مشکل است فردا فردا روزی است که مطمئنم تو را خواهم کشت در هیچکدام از خاطره های پیش از ماجرا زنده نماندی عشق من عشق وقتی آتشش به این گونه تند و غضبناک میشود (غضبناک که میدانی چرا) مخرب میشود مثل اسباب بازی رادیو اکتیویته
© اول لمباندیم بعد زدیم بعد که دوباره لمباندیم نه همبرگر نه یونجه نه مقوا بلکه کس زیر دندانمان چشیدیم ممممممم
© امشب شب عجیبی است از آن شب ها که فردایش متحدین باید میریختند در سیبری از آن شب ها که فردایش تکلیف جانت معلوم میشود با این لذت که میدانی به هر حال کشته خواهی شد در ذوب او یا در انجمادش پیروز یا شکست خورده آرام یا فرسوده
© رامش جان میدانی چرا این نام معمولی را برای تو انتخاب کردم؟ برای اینکه عادت داری زیبا رام شوی رام از آن رام ها که فکر میکنی نه ها شاید بهتر است بگویم راضی میشوی راضیت میکونم خلاصه
© Hellllo بر ملوس ملکه های عالم خواهی نخواهی خواسته شده ای توسط فردی که خودش را گروه معرفی میکند بیا جلو
© فکر میکنی گرگ ماده چه حسی خواهد داشت وقتی گرگ نر پوزه اش را برده کنار پوزه ی زیبای او و تهدیدش میکند به وقتی که سیاهی شب در آید با قاطعیت خاص یک گرگ نر
© از اون وقت تو فکر فرو رفتم بد نه من میخوام بدونم چی داخل کفشای توه اون چیه انگشت من چشم نداره ولی کمرشو و حرارتش رو دیده دارم ازت میپرسم چیه تو کفشای لعنتی تو؟
راهنمایی: گرما انرژی در حال انتقال است، جایی که دو جسم تماس انرژی پیدا میکنند
Tuesday, April 04, 2006
©
© سلام بر شبی که شاهزاده ی کوچک بر سیاره ای فرود نخواهد آمد از عجیب بودن آدم های بزرگ شگفت زده نخواهد شد و من تو را نخواهم کرد
© وان را از عصاره ی هلو پر کرده ام تا با هم در آن شویم و چشمانمان را ببندیم و به بی هسته ترین رویای مشترکمان فکر کنیم
© آلت تناسلی ام این بار اندام جنسی تو را صدا نمیزند او همه ی نیرویش را در صدایش جمع کرده و عضو گندیده ی پدرت را فریاد میزند بلکه پاره اش کند و از بیشتر گندیدن نجاتش دهد
© هی تو که آن بیرون نشسته ای و با دستانت شرمگاهت را پوشانده ای
© جای بسی خرسندی است پروردگار تصمیم گرفته اند 45 دقیقه از 24 ساعت را به این بنده ی حقیر بی مقدار الطفات فرموده شر گنده شان را از زندگی فسقلی ام کم کنند و بگذارند به بت پرستی شیرینم اهتمام بورزم
© آنها گوسفند میشمرند تا خوابشان ببرد و من با لذتی آلوده از درد میشمارم همه ی لباس هایی را که بر تنت دیده ام همه ی صداها و لحن هایی را که در کلماتت یافته ام و تمام هوس هایی را که در تو بیدار کرده ام که در من بیدار کرده ای
میشمارم، مبادا خواب تصویرت را از من بدزد
© keep my lady in a jar She can't get out she won't go far her heart is in my mouth but still keep pounding :(
© با تشکر از نحسی 13 که نجاتم داد از شر چشمان معصومی که مرا شبیه عشاق میدیدند
با تشکر از نحسی 13 که به تو الهام کرد باید جاسوسی مرا بکنی و آن روی سگم را بالا بیاوری
خداحافظ معصومیت آزار دهنده.
© رام کردن یک گاو کاری است متفاوت با رام کردن یک گرگ برای آنکه یک گرگ را اهلی کنی راهش این نیست که به او بفهمانی که تو یک گاو هستی تنها راهش این است که به او بگویی: تو یک گرگ وحشی جذاب هستی من از دیدن کارهای وحشیانه ی تو لذت میبرم لطفا مرا نخور و اجازه بده کنار تو باشم و از دیدن بدبخت هایی که میخوریشان لذت ببرم اجازه بده درنده خویی های تو را ببینم و عشقم را سیراب کنم.
© پا پا پاها پاهات پاهاتتتتتتت هاپیچووووووو
پ.ن: نمونه ی آزمایشگاهی عطسه ی یک بیمار که فتیش پا دارد.
© اینجا سرزمینی است که برای آنکه با کسی همخانه شوی باید با او ازدواج کنی برای آنکه با کسی هفته ای چند بار همبستر شوی باید با او ازدواج کنی برای آنکه با کسی در سکوت هوس انگیز شب وقت بگذرانی باید با او ازدواج کنی برای آنکه کسی در خانه ات باشد که با او تماشا و بازی و استراحت دلخواسته کنی باید با او ازدواج کنی برای آنکه بتوانی لذت کامل ببری از حضور کسی که منبع محدود لذت است باید با او پیوند نامحدود ببندی
برای همین است که دودکش خانه های این سرزمین روی زباله های هسته ای بزرگترین نیروگاه های اتمی دنیا را سفید کرده اند.
© راننده ی آژانس بهم گفت من اگه دختر بودم، حتما دوست دخترت میشدم به من گفت تو خیلی خوشگلی بهش گفتم قربونت برم، سیگار میکشی؟ گفت من با یه زن دوست بودم و امروز باهاش به هم زدم نگاهش کردم ادامه داد: اون میخواست یه گوشی موبایل واسه من بخره اما هی امروز فردا کرد، منم عصبانی شدم و باهاش به هم زدم
پ.ن: اینو که گفت میخواستم دست بذارم لای پاش، راستش کمی شک کردم هم به جنسیتش، هم به چشمای سبزش، هم به دلهره ی توی حرفاش.
|