Tuesday, December 27, 2005

©  یادت هست از مردی گفتم که در بچگی با میخ و ریل قطار منتظر میماند تا قطار بیاید و شمشیرش ساخته شود؟
حالا که این همه اوضاع فرق کرده
پرومته را بهتر درک میکنم
او خدای ابلهی بود، که با غیر خدایان آمیخت
و به روز من دچار شد
او افسانه ی بی شکوهی است
بی درنگ و دریغ، اما بی فروغ
او دیگر هوس انگیز و بزرگ و سرکش نیست برای من
یک بیچاره ی ابله است