Monday, November 07, 2005

©  باز هم به نجاتم آمد silent cries and mighty echoes
داشتم
م
ی
م
ر
د
م


ای شیمیدانان جهان
برای خدا یک جا جمع شوید و به همه ثابت کنید
ترکیبات تعیین کننده ی سرنوشت آدمی اند
آدم
هیچ
نیست
جز این برده ی ترکیبات
ششششششش



تراس خانه جای سرپا نشستن است و فوت کردن
از آنجا آدم هایی را میبینم هر شب
که معلوم نیست از چه ترکیباتی هستند که انقدر پر هیاهو و یاوه گویند
ساعت ها زر میزنند و انبوهی مخاطب که با اینکه پر شور گوش فرا داده اند اما مثل بچه ای که شاش داشته باشد این پا و آن پا میکنند
ففففففف



تا حالا شده دلت برای خودت سوخته باشه؟
مثلا گفته باشی "آخی عزیزم نازی چه دماغت گنده و زشته"
الهی بمیرم
بعد چشمتون پر اشک شده باشه؟
خخخخخخخخ



من و روانی کوچک امروز ملاقاتی بس طولانی داشتیم
اول در move کردن کذایی که هی به گونه ی Ricursive ما رو برد تو زباله ها
و هم توی یه ترافیک جانانه
که اصلا آخرش غصه نخوردیم که وای! یارو کیرمون کرد
ولی ساندویچ کلاب خوردیم :)
روانی قول داده که دیگه تا وقتی دردش نیومده بروفن نخوره
نخور روانی کوچک عزیز جان، خوب؟