Wednesday, September 21, 2005

©  


No one would ask me to stay
and i
and i
should contemplate this change
to ease the pain
and i




آدم با دلش رو راست باشد
یعنی مطابق با آنچه که فردیاتش میخواهند رفتار کند
اگر باشد
آنوقت خواهی دید که آدم ها مثل تکه های پازل به هم میخورند
هارمونی تکمیل را خواهی دید
اگر به همه یاد بدهی بی پرده بخواهند
بلند بلند بخواهند
و عمل کنند


تعطیلات پی در پی زیبایی است
یک جوری این تعطیلات مصادف شد با حادثه ی دلخراش رو شدن همه ی دست ها
همه فحش ها داده شد و یقه ها گرفته شد
همه ی حساب ها حالا روشن اند
میتوانی استراحت کنی




بیا جلو
اگر بلدی عشق بازی کنی
اگر راست میگویی وقتی کتاب میخوانی و موزیک گوش میکنی و فیلم میبینی و تاکسی سواری میکنی
اگر راست میگویی آن وقت ها
که دنبال آن اکسترمم اجتماعی میگردی
بیا جلو
اصلا به جای اینکه ده دفعه تلفن کنی و آش عشق هم بزنی
یک دفعه بگیر بکن پاره کن ببینیم چند مرده حلاجی



خیلی زیاد
قبلا هم گفته بودم
خیلی زیاد دوست دارم با شما رفت و آمد کنم
به شرط آنکه انقدر مظلوم و بی پناه و بوسنیایی نباشید
لطفا نه
من آدمی را دوست دارم که حساسیت اش به پارامترهای متنوع زندگی کم باشد
خوب؟



اعتبار من را
یک بار دیگر
بالا
ببر
ساقی جان
ساقی
جان