© بعضی چیزها هستند
که اگر در زندگی دستت را به آنها نکشی،
بعید میدانم زندگی کرده باشی
و همه ی آه و افسوس و درد اینجاست که
آنها انقدر رام نیستند
که بعد از بخشیدن حیات دیگرگون،
تو را ببوسند و خود فراموش شوند
تا آخر عمر مجبوری عذاب دوری آنها را بچشی
تا آخر عمر باید درد ندیدنشان را در دلت پنهان کنی
تنهای تنهای تنها
تنها مثل قفلی که بر زبان و دستانت میزنند
تا نتوانی شریکی پیدا کنی و
بار جانکاهت را سبک تر کنی
چیزها
کاش میشد این زندگی بزرگ و خالی را
بفروشم
به سبد کوچک و سرشاری
که به خانه ام آوردید
و من
هنوز
قلبم
مثل نبض حیوان، آن لحظه که لزج و خیس متولد میشود
به یادتان
میپرد و
میجهد و
میتپد
همه ی مهر و عشق و توجه ام برای شما
تا همیشه